نشود فاش کسی آن چه میان من و توست
تا اشارات نظر ، نامه رسان من و توست
گوش کن ، با لب خا موش سخن می گویم
پاسخ گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصّه ی فردوس و تمنّای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است ، نشان من و توست
سایه ! ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من وتوست
عشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه
فروغ فرخ زاد